بی شک یکی از کسانی که زحمات زیادی را برای آبادانی و ارتقای سطح معیشت مردم سربندان متحمل شده است سرکار خانم نجمه نجفی است.ایشان که فردی خیر و دلسوز برای مردم کشورش بویژه مردم فقیر روستاها بود در حدود سالهای دهه 30 هجری خورشیدی به روستای سربندان وارد شد و با مشاهده وضع نابسامان زندگی ،آموزش و بهداشت مردم این روستا تصمیم گرفت که برای رسیدگی و بهبود بخشیدن به این وضع اقداماتی را انجام دهد.و اینطور شد که تصمیم به سکونت در این روستا گرفت.
ایشان در کتاب خود به نام 50 خاطره از 50 سال مینوسند :
در سال 1952 به آمریکا رفتم در حالی که نوجوان بودم و موفق به اخذ دیپلم و سپس تحصیل در رشته بهداشت در کالج ردفورد شدم ، بعد از فارغ التحصیلی در آمریکا نماندم و به ایران آمدم و در وزارت آموزش و فرهنگ سابق مشغول به کار شدم .
علاقه ای که از کودکی و نوجوانی به کمک به مردم در مناطق محروم داشتم باعث شد که پس از مدتی راهی نواحی دور افتاده و روستائی شوم.
ابتدا به یکی از روستاهای اطراف دماوند به نام قصبه سربندان رفتم و به مردم آن نواحی که فاقد آموزش و بهداشت مناسب بودند کمک کردم.
سپس مدتی را در بلوچستان و مدتی را هم به دشت مغان رفتم و در میان ایلات و عشایر زندگی کردم و با مسائل و مشکلاتشان آشنا شدم و به آنان در حد توانم در امر بهداشت و آموزش کمک کردم.
ایشان معتقد است که اگر به انسانهای نیازمند کمک مالی شود از آنان انسانهای فقیر و درمانده خواهیم ساخت ، اما اگر به آنان حرفه و هنری آموزش دهیم میتوانیم آنان را از فقر و درمانگی تا ابد نجات دهیم .
از این رو کودکانی که تحت آموزش وی در روستاهای دور افتاده بودند امروزه به مدارج بالای تحصیلی رسیده اند و به پاس کمکهای او به انسانهای نیازمند در فراگیری علم و دانش و صنعت کمک مینمایند.
آنطور که در خاطراتش آمده او پس از ورود به روستای سربندان نمی دانست که کار خود را چگونه و از کجا شروع کند تا اینکه روزی به اتفاق، کودک بیماری را دید که دچار سرماخوردگی و عفونت گلو بود و مادرش نمی دانست که با او چه کند و چطور فرزندش را درمان کند و برای او جوشانده درست کرده بود.او با مشاهده این صحنه مادر و فرزند را به روستای جابان که دولت در آن زمان در آنجا درمانگاه دایر کرده بود برد تا دکتر کودک را معاینه کند. دکتر با معاینه کودک برای او دارو تجویز کرد و کودک در مدت کوتاهی بهبود یافت دیری نگذشته بود که مشاهده کرد تعدادی از مادران، فرزندان بیمار خود را همراه آورده اند تا او آنها را درمان کندو اینطور شد که خانم نجفی دریافت که باید کارش را چگونه و از کجا آغاز کند. بدین ترتیب او از پزشکی( به نام دکتر ذوالنار) دعوت کرد که جمعه ها برای معاینه و معالجه بیماران به سربندان بیاید.
او همچنین به تمام خانه های آبادی، خانه به خانه سر میزد و به مردم توصیه می کرد که برای آشامیدن از آب تمیز استفاده کنند و در رودخانه لباس و ظرف هایشان را نشویند. او همچنین به هر خانه داروی پرکلرین میداد تا برای ضدعفونی کردن آب از آن استفاده کنند.او همچنین برای خانواده هایی که دارای نوزاد شیرخوار بودند شیر خشک تهیه می کرد و در اختیار آنها قرار می داد.
او سپس به این فکر افتاد تا با کمک مردم برای روستا درمانگاهی تاسیس کند و چنین شد که شورایی از مردم روستا تشکیل شد و در مورد ساخت بنای یک درمانگاه تصمیم گرفته شد و برای این کار نیز قطعه زمینی مشخص گردید. با کمک دولت بنا ساخته شد و دولت یک پزشک را برای معالجه بیماران به سربندان فرستاد.
در مورد آموزش و پرورش نیز باید گفت که سربندان دارای یک مدرسه کوچک پسرانه بود و آموزش برای دختران وجود نداشت و همان مدرسه پسرانه هم برای پسرهای روستا کافی نبود.
با کمک او مدرسه پسرانه توسعه یافت و برای دختران روستا مدرسه ای تاسیس شد در در آنجا به آنان خواندن و نوشتن ، بافندگی، دوختن و بافتن فرش آموزش داده شد و این خود راهی بود برای کسب درآمد زنان و دختران در اوقات بیکاریشان، بخصوص زمستان که از کار کشاورزی فارغ
می شدند.
از دیگر خدمات ایشان ساخت حمام عمومی به سبک جدید برای روستا بود. تا قبل از آن حمام روستا به سبک قدیمی(خزینه ای) و غیر بهداشتی بود که با تلاش ها و زحمات ایشان و همکاری و همیاری مردم سربندان حمامی با سبک جدید و بهداشتی(دارای دوش) ساخته شد.
همچنین ایشان با آوردن دستگاه های بافندگی کارگاهی را تاسیس کرد که زنان و دختران در آن به بافتن پارچه، حوله، پتو و... می پرداختند.هنوز هم بقایای ساختمان این کارگاه موجود است که به تازگی در کنار آن ورزشگاه ساخته شده است.
همچنین ایشان خدمات بسیار دیگری را برای بهبود کیفیت زندگی مردم این روستا انجام داده اند که شایسته تقدیر و تشکر است.
این انسان وارسته در دهه 70 میلادی راهی آمریکا گردید و در آنجا نیز بیکار ننشست و به کمک رسانی مهاجران آمریکا پرداخت ، و اقداماتی نظیر سرپرستی و جمع آوری کمک برای سیاهپوستان حاشیه شهرهای مرکزی آمریکا و به خصوص کمک به ایرانیان ساکن غرب آمریکا و ....پرداخت .
از وی تاکنون بخاطر خدمات شایان توجهش از سوی سازمانهای بشر دوست و حقوق بشری و مجلات معتبر و کتاب سال آمریکا تقدیر و تشکرات فراوانی گشته است .
زبان کردی عضوی از شاخه شمالغربی زبانهای ایرانی است که خود شاخهای از زبانهای هندوایرانی است و آن نیز به نوبه خود شاخهای از زبانهای هندواروپایی است و یکی از زبانهای شاخه شمال باختری زبانهای ایرانی است که در بخشهایی از خاورمیانه و یا به طور دقیقتر در قسمتهایی از ایران، ترکیه، عراق و سوریه ارمنستان، آذربایجان، لبنان و... که اصطلاحاً به بخشهایی از آن سرزمین کردستان گفته میشود به آن گفتگو میشود.
شاخههای اصلی زبان کردی عبارتند از :
1- گویش کرمانجی
2- گویش زازانی یا گورانی
3- گویش های جنوبی.
گویش کرمانجی خود شامل دو زیر شاخه است : الف) گویش کرمانجی شمالی و ب) گویش کرمانجی جنوبی
گویش کرمانجی شمالی به همان گویش کرمانجی معروف است در حالی که گویش کرمانجی جنوبی را گویش سورانی نیز نام می نهند.
زبان کردی سورانی در عراق زبان رسمی است در حالی که در کشور سوریه ممنوع است. تا اوت ???? در ترکیه محدودیتهای شدیدی بر آن (کردی کرمانجی) اعمال میشد گرچه هنوز در ترکیه بسیار محدود است . در ایران نیز در برخی رسانهها امکان استفاده از آن وجود دارد در حالی که استفاده از آن در نظام آموزشی دولتی هنوز صورت نپذیرفته است ولی طبق اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آن در مدارس در کنار زبان پارسی آزاد است.
در متن های مادی که توسط باستان شناسان بدست آمده و توسط دانشمندان و شرق شناسان اروپایی مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار گرفته این نتیجه حاصل شده است که زبان کردی امروزی به زبان مادی بسیار نزدیک و به قولی بازمانده همان زبان است.
در بسیاری از جاهای دیگر نیز دانشمندان و زبانشناسان پیوند گویش کرمانجی را با زبان اوستایی متذکر شده اند.
بسیاری از پژوهشگران، از جمله «تئودور نولدکه» خاورشناس بزرگ آلمانی، معتقدند که اگر روزی زبان مادی درست شناخته شود، بدون شک خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان پارسی باستان خواهد داشت.
دیگر گروه های زبان کردی به شرح زیر هستند:
گروه زازا_گوران نیز به سه بخش بخش میشوند:
- گویش اورامی
- گویش گورانی
- گویش زازا
گروه گویشهای جنوبی نیز شامل
- کرمانشاهی
- کلهری
- کلیایی
- پیروندی
می شوند.
در این میان در کتابها، روزنامهها، مجلهها و نیز در پخش برنامههای رادیو و تلویزیونی از کرمانجی در مناطق شمالی و سورانی در مناطق جنوبی استفاده میشود.
همانطور که در نوشتارهای پیشین نیز بیان شد کردهای ساکن در شمال خراسان از اقوامی بودند که زمانی در بخش های شمال غربی ایران کنونی در در بخش های جنوب و غرب دریاچه ارومیه و سرزمین های مابین دریاچه ارومیه و دریاچه وان زندگی می کردند و طبق جریاناتی که بیان شد توسط شاه عباس صفوی به خراسان و بخش های دیگری از ایران کوچ داده شدند و اشتراک زبانی آنها با اقوام کرد کنونی ساکن در این سرزمین ها خود دلیلی بر صحت این مطلب است.
سنگر رستم در خاوری ترین نقطه سربندان بر بلندای کوهی مشرف به روستای سیدآباد قرار دارد. از این قلعه جز آثار دیوارها چیز زیادی باقی نمانده است.
دیوار این قلعه سنگی و از سنگهای تراش خورده سرخ رنگی است که از حوالی قلعه جمع آوری شده و روی هم قرار گرفته است. بین این سنگها ملاط وجود ندارد و بعلت بزرگ بودن سنگها روی هم بند شده اند.
اینکه ارتفاع این دیوارها در گذشته چقدر بوده مشخص نیست زیرا اکنون به علت فرسایش و ریختن تخته سنگها از روی هم از ارتفاع آن کاسته شده و ارتفاع کنونی آنها کمی بیش یک متر است.
در ورودی این قلعه از سمت مشرق می باشد که عرض آن کم و به اندازه عبور یک نفر است. روی دیوار این قلعه پنجره های کوچکی تعبیه شده است که احتمالا از آن برای تیراندازی به سمت دشمنان استفاده می شده است.
مساحت این قلعه کم و چیزی در حدود پانزده تا بیست متر مربع می باشد و از آنجایی که مساحت این قلعه زیاد نیست بیشتر جنبه دیدبانی داشته است تا استقراری، زمان ساخت آن نیز دقیقا مشخص نیست و شاید در دوران دیگر مورد تعمیر قرار گرفته باشد ولی احتمالا در دوران قبل از اسلام مورد استفاده بوده و در دوران پس از اسلام نیز مانند دوران سلجوقی و حتی پس از آن نیز توسط افراد و دسته های مختلف مورد استفاده بوده است.
علت نامگذاری این قلعه به نام قلعه رستم شاید مربوط به رستم دستان که در شاهنامه ذکرش رفته است باشد و شاید توسط او این قلعه بنا شده و مورد استفاده قرار می گرفته است و یا شاید فرد دیگری بوده که نامش رستم بوده که بانی این قلعه بوده است و آن را به نام خود نامگذاری کرده است و یا حتی شاید این قلعه توسط افراد دیگری ساخته شده و به علت اینکه رستم (رستم معروف شاهنامه) پهلوانی دلیر و شکست ناپذیر بوده این قلعه را نیز همنام او قرار داده اند تا در شکست ناپذیری و دست نیافتنی بودن مانند رستم باشد.
سال 1387خورشیدی برابر با 7030 میترایی آریایی، 3746 زردشتی و 2567 شاهنشاهی بر شما مبارک باد.
اگرچه محمد (ص) 1387 سال پیش هجرت کرد ولی سرزمین پاک آریایی ما 5645 سال پیش از آن نوروز را جشن میگرفت و 2361 سال پیش از آن مردمان این دیار خدای یکتا را پرستش میکردند و کوروش کبیر 1182 سال پیش تر از آن آیین دوستی و مهر را در جهان گسترانید.
پیشینه سرزمین ما بسیار بیشتر از 1387 سال است. ای ایرانی از هویت خود آگاه باش و به ایرانی بودن خود افتخار کن زیرا که از نسل شجاعان، پاکان و نیک اندیشان هستی.
ایرانی باش و ایرانی بمان.
نوروزت مبارک
نارنج قلعه به صورت دو تپه باستانی در شرق سربندان و مشرف به روستا و زمینهای هموار پایین دست قرار دارد.قلعه هایی با این نام در جاهای دیگر و در شهرهای دیگر ایران از جمله یزد و ... و یا حتی در چندین روستاهای اطراف سربندان مانند خسروان و ... نیز وجود دارند.
در گذشته های دور یعنی زمان هخامنشیان و قبل از آن دوران مادها قسمتهای شمالی ایران از اهمییت نظامی بسیار بالایی برخوردار بوده است همانطور که به طور مثال تخت جمشید و پاسارگاد و... که در همان دوران دارای اهمییت سیاسی فراوان بودند و مرکز سیاسی کشور به حساب می آمدند این نواحی نیز بعنوان مرکز نظامی کشور تلقی می شدند. بطوری که رشته کوههای البرز را در شمال ایران می توان مانند یک پادگان نظامی بزرگ برای دیدبانی بخش های وسیعی از کشور پهناور ایران تصور کرد.
نارنج قلعه سربندان هم در گذشته یک پایگاه مهم و استراتژیک در سر راه جاده ابریشم و یک برجک دیدبانی برای سرزمین های وسیع پایین دست بوده است. بطوریکه هم اکنون که انسان بر فراز آن قرار می گیرد از حدود شهر آبسرد در سمت غرب تا کوه صنم در شرق و تمام زمینهای هموار پایین دست زیر نظر بوده و همچنین بر ارتفاعات جنوبی منطقه دماوند که مشرف به ایوانکی و گرمسار است نیز اشراف دارد.
این قلعه در گذشته به عنوان یک قلعه استقراری نیز مورد استفاده قرار می گرفته است و راه پله ها و دالانهای زیر زمینی مخفی راه ورود به قلعه بوده اند و برای رفت و آمد سربازان و ساکنان قلعه استفاده می شدند.
می توان حدس زد آب این قلعه از چشمه های اطراف یا شاید رودخانه اصلی سربندان که از بالادست (حدود "دوآب"، انشعابی از رودخانه گرفته شده و توسط لوله های سفالین به قلعه منتقل می شده)
تامین می شده است.
این قلعه از لحاظ استراتژی و نظامی یکی از مهمترین قلعه های منطقه دماوند بوده و می توان گفت که مقر فرمانده بزرگ و دلیر ایرانی "جابان"( که در نوشتارهای گذشته ذکرش رفت) بوده است.
بدون شک این قلعه در ادوار بعد از اسلام نیز مورد استفاده نظامی قرار می گرفته است و تا دوران اخیر ( دوران افشاریه و اوایل قاجاریه حتی) مورد استفاده بوده است. و سفالهایی مربوط به دوران صفویه نیز در اطراف آن یافت شده است و حتی به جرات می توان گفت که رد پای اسماعیلیان ( فرقه باطنیه) را نیز می توان در آن یافت.
متاسفانه بعلت عدم توجه حفاری های غیر مجاز فراوانی در روی این دو تپه انجام گرفته که باعث وارد آمدن آسیب به میراث فرهنگی و تاریخی این مرز و بوم است و توجه بیشتر و حمایت سازمان میراث فرهنگی را می طلبد.
سربندان به علت آب و هوای خوشی که دارد از دوران قدیم همواره مورد توجه بوده است و افراد زیادی بخصوص از سلاطین و شاهان را بسوی خود جذب کرده است. یکی دیگر از مکان هایی که اینجا به ذکر آن می پردازیم باغشاه سربندان است. باغشاه سربندان زمین و باغی بوده که در جنوب روستای سربندان واقع بوده است که در زمان گذشته دارای باغ و عمارتی بوده است که منسوب به زمان آغا محمدخان و یا حتی قبل از آن مربوط به دوران زندیه می باشد. این مکان بعنوان اقامتگاه تابستانی شاهان به حساب می آمده، بطوریکه نقل شده شاه هنگام شکار در آن ساکن می شده است. در کتاب مرآت البلدان (جلد دوم،ص39) آمده که: باغشاه باغی بحدود دماوند نزدیک سربندان نرسیده به فیروز کوه . بروایت صاحب مرآت البلدان از بناهای آغا محمدشاه و مخصوص توقف ایام شکاربنیاد نهاده است و گوید: «باغی است وسیع با عمارتی فوقانی و رفیع و خیابانی عریض از دروازه تا منتهای باغ آراسته و مشتمل بر بید و صنوبر، از وسط باغ نیز خیابانی دیگر است و چهار طرف خیابان اشجار مثمر است . تخمیناً نیم فرسخ کمتر دور دیوار آن باغ میباشد... شاه شهید [ آقا محمدخان ] آنرا بنا نموده بود و روزهابطرف شکارگاه دلیچای توجه [ میکرده ] و شب را در آن باغ بسر میبرده اند.
هم اکنون بقایایی از این عمارت و باغ های اطراف آن و حوض ها و آبنماهای این بنای تاریخی موجود نیست،متاسفانه بعلت عدم نگهداری این بنا به ویرانه ای تبدیل شده بود که آن هم در سالهای اخیر بکلی تخریب شده و به زمین های کشاورزی و باغ تبدیل شده است و آثاری از آن بر جای نمانده است. اکنون،تنها سه درخت قدیمی در این محوطه موجود است که گمان می رود زمان کاشت آنها به دوران ساخت عمارت ذکر شده برگردد که این درختان در منطقه به درخت آقا سید تقی معروف است.
"راهدرخانه" نام دره ای است در میان رشته کوه های جنوبی روستای سربندان. در جنوب سربندان رشته کوهی قرار دارد که مانند دیواری ممتد از غرب به شرق کشیده شده است که سرزمین های شمالی را از بخش های جنوبی مجزا می کند،این دره چون شکافی عظیم در میان این دیوار مسیر ارتباطی دو طرف این رشته کوه است. این دره در گذشته مسیر حرکت مسافران و کاروان هایی بوده که قصد داشتند از مناطق جنوبی به شمالی و بلعکس عبور کنند. نقل است که هنگام مهاجرت امام رضا علیه السلام از مدینه به طوس به دستور مامون عباسی،کاروان همراه آن حضرت پس از عبور از مناطق جنوبی، غربی و مرکزی ایران به نواحی غربی قومس( استان سمنان کنونی،محدوده ایوانکی و...) رسید و از این دره عبور کرده و وارد سرزمین های شمالی تر که همین ناحیه مربوط به سربندان می باشد شده اندو سپس از آنجا تا طوس ادامه مسیر داده اند. در این دره چشمه ای جاری است با نام چشمه امام رضا (ع) که خود گواهی بر صحت این مدعا که در گذشته مردم به عنوان تبرک و یا شفای بیماری به آنجا رفته و از آب آن می نوشیده اند. در ارتفاعات اطراف این دره بقایای یک دژ باستانی وجود دارد که مشخص نیست مربوط به کدام دوره تاریخی باشد، ولی می توان حدس زد که مربوط به دوران پیش از اسلام بوده که تا دوران اسلامی و بخصوص زمان اسماعیلیه مورد استفاده قرار می گرفته است.
در معرفی روستای "ســربــنـدان" گفتیم که سربندان مرکز دهستان "ابرشیوه" و یکی از روستاهای بزرگ منطقه دماوند است،حال در این مجال قدری به "دماوند" می پردازیم.
دماوند یکی از شهرستان های استان تهران و منطقه ای ییلاقی و خوش آب و هوا در شمال شرقی استان تهران است و قله ای به همین نام نیز که بام ایران است در این شهر واقع است. دامنه ها و کوهپایه های این قله آتشفشانی همراه با آب و هوای خنک و پاکیزه مکان ییلاقی خوبی برای دامدارانی است که از اطراف و اکناف در فصل بهار و تابستان برای چرای دام های خود به اینجا می آیند. این شهرستان دارای دو بخش مرکزی و رودهن و 5 دهستان و همچنین شهرهای دماوند، رودهن، کیلان و آبسرد است. شهرستان دماوند کوهستانی است و در بخش جنوبی آن ناهمواریها، کمتر از بخش شمالی شهرستان است.
"حکیم ابوالقاسم فردوسی" بارها از این شهر در "شاهنامه" نام برده و کوه دماوند را آشیانه سیمرغ، آموزنده زال پدر رستم دانسته اســــــــت. همچنین بنا بر گفته شاهنامه دماوند جایی است که فریدون، ضحاک را در آنجا دربند و اسیرکرده. دماوند در سال 30 ه.ق در زمان خلافت عثمان به دست مسلمانان فتح شد.
در کتیبه شاپور و کتیبه پایکولی از زمان نرسی (293 - 302 م) از ساتراپ (استاندار) های دماوند نام برده شده است. چند دهه قبل نزدیک شهر دماوند دو ظرف سفالین قرمز رنگ بدون پایه به طور اتفاقی به دست آمد، قسمتی از ظرف به شکل سر گوزن بود و نیز در همین مکان دو سکه از فرهاد دوم ( 138 پ.م ) و مهرداد دوم ( 88 - 123 پ.م ) اشکانی کشف شد.
همچنین روی یک مهر ساسانی که در دماوند کشف شد، نام دمباوند حک شده است. این مهر اکنون در موزه کلکته نگه داری می شود. درمتون اسلامی نیز نام این محل به صورت دنباوند آمده است. شاهنامه فردوسی را می توان در شمار اسناد قدیمی که از دماوند نام برده است، به شمار آورد.
در جریان حمله اعراب به ایران به علت کوهستانی بودن محل و اینکه از دوران باستان در ناحیه دماوند بخصوص در بخش های شمالی تر آن در محل روستای سربندان کنونی دژ ها و قلعه های مستحکمی وجود داشته یزدگرد سوم و سپاهیان ایرانی در این ناحیه مقاومت سر سختانه ای را از خود نشان دادند و به همین علت است که این ناحیه ابرشیوه خوانده می شود، نهایتا پس از شکست از اعراب یزدگرد از کنار رودخانه سربندان به سمت شمال عقب نشینی کرد تا نهایتا در مرو بدست یک آسیابان به قتل رسید.
یکی از روستاهای دهستان ابرشیوه روستای "جابان" است، جابان همسایه غربی سربندان است و ساکنان آن نیز چنانکه قبلا بیان کردیم از نژاد کرمانج هستند. در مورد نام جابان باید گفت که:
گوپان از دو بخش (گو:یل و پهلوان) و(پان: پرورنده) تشکیل شده و لقب یکی از خانواده های پارس بوده و گوپانان ناحیه مربوط به این خانواده بوده است افراد این خاندان تا آخرین سالهای حکومت ساسانی دارای مناصبی در دولت بوده اند، و در واقعه قادسیه از شخصی با نام "گوپان" (به تلفظ عربی جابان) نام برده شده است که فردی با نفوذ در دولت یزدگرد سوم بوده است،هنوز هم طایفه ای در "خنج" و "پیشور" لارستان وجود دارند که آنها را طایفه " گاوان" می نامند.در فارسی عهد ساسانی نام هر سرزمینی از نام یک شخص یا خاندان بعلاوه پسوند "ان" تشکیل می شد که معنای ملک آن شخص یا خاندان را میداد. در عراق هم روستاهای زیادی که تا قرن دوم هجری همان اسم ایرانیش را حفظ کرده بودند و نام آنها از نام یک شخص که مالک آن بوده بعلاوه پسوند"ان" گرفته شده بود وجود داشت.شاید بتوان گفت که "طهران" و "شمیران" نیز چنین ترکیبی بوده است که طهران را به شخصی به نام طاهر منسوب می کند.
بنابراین دیدیم که جابان نام یکی از سرداران مقتدر و با نفوذ ایران در زمان سلسله ساسانیان بوده است و در مورد او نقل است که در جریان حمله اعراب به ایران در قادسیه اعراب به لشگر ایران شبیخون زدند و این در حالی بود که سربازان ایرانی در حال خوردن غذا بودند و با حمله شبانه اعراب یزدگرد که غافلگیر شده بود فرمان عقب نشینی داد، جابان به او گفت: که این قوم گرسنه وقتی به اینجا برسند دست از جنگ کشیده و به خوردن غذا مشغول می شوند، پس عاقلانه این است که این غذاها را به زهر آلوده کنیم تا شر این قوم بیابانگرد از سر ایران کم شود ولی یزدگرد با او مخالفت کرد و گفت اگر چنین کنم در تاریخ از من به زشتی و ناجوانمردی یاد می شود و اکنون عقب نشینی می کنیم و سپس با نیرویی بیشتر در فرصتی مناسب اعراب را شکست می دهیم و این عقب نشینی کردن همانا و سقوط سلسله ساسانی همان.
بخشی از مطالب برگرفته از:
تنها ایستادهام بر بالای تپه مشرف به روستا و به مناظر دلپذیرش نگاه میکنم. درختان گردو و تبریزی های راست قامت. “سربندان“ وطن من است. اینجا را از صمیم قلب دوست دارم. بهوطن خود مجذوبم. وطن خود را میپرستم. بهنسیمی که از جانب بالا میوزد و دماغ مرا عطرآگین مینماید علاقه مندم و با آن احساس آرامش می کنم. بهاین کوه و سنگ و درختان و ذرات خاکی که“سربندان“ مرا تشکیل میدهد، صمیمیترین، حساسترین، و مؤثرترین جذبات روح و قلب خود را تسلیم مینمایم.
چه خاطرههای مقدسی که از جلوی چشم من میگذرند، و سرتکریم خود را در مقابل آنها خم مینمایم. چه یادگارهای عزیزی که الان بروجود من استیلا یافته، و بی اختیار بهطرف آنها پرواز میگیرم.
ای مهر مادری! ای محبتهای مادرانه که مانند روح در آغوش نوازش تو پروده شدهام! ای یادگار امید و آرزو که صفحة وجودم، هیچوقت از انعکاس وجود تو خارج نیست! بهتو مجذوبم، و هنوز از شجاعت روح تو و صفای قلب تو استعانت و استمداد می طلبم.
ازاین فراز به تو سلام میدهم. ای وجود بیمثل و مانندی که کلمة تهور و رشادت و لغت عقل و درایت بهوجود تو مفتخر است! ای بیهتمای بی نظیری که شجاعت و عزت نفس را در طی هرقدم و تلو هر لحظه، درس اولین و آخرین میدانستی، و از تلقین آن بهدماغ من از همان بدو طفولیت، صرفنظر نکردی، و دقیقه بهدقیقه و ساعت بهساعت بهپیروی از آن، مجبور و منقادم ساختی! هنوز کلمات ملکوتی تو در گوش من منعکس و طنینانداز است. هنوز اصوات آسمانی تو روحم را مینوازد و لوح ضمیرم را آرایش میدهد.
عظمت مقام، متانت، تهور، شجاعت و حتی جنگجوییهای تو هرگز از نظرم فراموش نمیشوند. درس وطنپرستی را فقط از رفتار و کردار و سکنات تو آموختم. درس تهور و شجاعت را فقط از اثر فکر و بازوی توانای تو تکرار کردم. رئوس قبیله و خانواده را از دوست و دشمن دارم میبینم که در مقابل اقتدار تو سرتکریم و تسلیم پیش آورده، و از اکرمیت تو دارند کسب احترام میکنند.
چهره خاکی “سربندان“ نمیتواند منظر ملکوتی تو را از نظر من ناپدید کند. از ربالنوع نسیم و باد آرزومندم که نوزد مگر برای آسایش تو و ریاحین بهاری چادر گل برسر نکشند مگر برای نوازش تو و تسلیت خاطر تو.
آسوده و آرام باش که دیـگر خطری برای وطن تو نیست. سرزمینی که همیشه کنام شیران و مهد دلیران بوده، زندگانی خود را دوباره از سر خواهد گرفت. خواهد رفت بهآن راهی که خدا آن را پسندیده، و افکار تو آن را پیشبینی کرده است. هدایت خواهد شد بهآن طریقی که روح بشریت و انسانیت و تعالی و ارتقاء درگذرگاه آن نشسته، و دست تمدن و تکامل به پیروی آن برپاخاسته است.
ای خاک “سربندان“! ای مرقد اسلاف و اجداد و نیاکان من! ای قطعة عبیر و بیز و عنبرآمیزی که بهشت برین در مقابل تو برای من بهپشیزی نیرزد! ای آرامگاه شجاعان و دلیران که هنوز هیچ سمستور بیگانه سینة تو را نخراشیده است! ای مسقطالرأس عزیزی که در طی هزاران سال و صدها نهضت و جنبش، همیشه دست رد بهسینه نامحرم نواخته، و هنوز اجازه و رخصت ندادهای که کوچکترین تجاوزی از طرف بیگانگان و اقوام خارجی بهجانب تو ظاهر گردد!
ای مهد خون بیآلایش! ای گهواره حقیقی ایرانیت و قومیت! ای خاک با افتخار که امتزاج با بیگانگان هنوز در قاموس وجود تو معنی نمیدهد، و الفاظ بیتعصبی و کوتاه فکری از دیوان منشأت تو خارج بوده است!
ای خاک پاک ایرانیت که برای یک روز معینی ذخیره شده بودی، اینک در مقابل تو ایستادهام. ترا نگاه میکنم. بهطرف تو مجذوبم. تو را از صمیم جان دوست میدارم. وجودم از وجود تو عجین گشته، و ذرات وجودم از ذرات وجود تو تشکیل یافته است. از تو برخاستهام، و به جانب تو معطوفم. تو قلب ایرانیت هستی و باید محسود بلاد واقع شوی.
تا بهابد به تو سلام، و خاک پاک تو توتیای چشم ملیت و ایرانیت باد!
در پناه ایزد تعالی.
اقوام ساکن در سربندان و جابان و... از خانواده های کرمانجی بودند که در ابتدا در شمال خراسان زندگی می کردند و در زمان آغا محمد خان قاجار به این ناحیه کوچ داده شده اند.
در مورد علت هجرت کردها به شمال خراسان باید گفت که موطن آنها در ابتدا در مناطق غربی ایران بوده است. در زمان شاه عباس صفوی پایتخت حکومت در اصفهان بوده است و خراسان که از مرکز حکومت دور بوده همواره تحت تاخت و تاز ازبک ها و دیگر اقوام مهاجم قرار داشته است به طوری که وضعیت ناحیه شرقی ایران به طوری نا امن شده بود که شاه عباس جرات نداشت از ناحیه ری قدم فراتر نهد و از طرفی هم کردها که افرادی آزاد اندیش،رشید و دلیر بودند در نواحی غربی ایران تجمع بزرگی را تشکیل داده بودند و اگر با هم متحد می شدند خطر بزرگی برای تاج و تخت شاه عباس محسوب می شدند.بنابراین شاه عباس در این فقره از خود سیاست نشان داد و سران کرمانج را که از نظر چراگاه برای دام هایشان در نواحی غربی ایران در مضیقه بودند را تشویق کرد که به نواحی شرقی ایران از جمله خراسان کوچ کنند و او با یک تیر دو هدف را نشانه گرفته بود، یکی اینکه اجتماع کردها را که در غرب ایران بود پراکنده کرده بود و خیالش از نظر آنها و اینکه مبادا با هم متحد شوند و خطری را برای او و تاج و تختش ایجاد کنند راحت شده بود و دیگر اینکه با اعزام آنها به نواحی شرقی ایران از شرحملات گاه و بیگاه ازبک ها راحت شده بود امنیت نواحی شرقی ایران را تامین کرده بود. به این ترتیب شد که کردها به خراسان آمدند، این حرکت حدودا در سال 1007 هجری قمری انجام گرفت.
سردار سپاهی که با ازبک ها وارد جنگ شد و آنها را شکست داد دوبرادر به نام های فرهادخان و ذوالفقارخان قرامانلو بودند که فرهادخان برادر بزرگتر و سردار سپاه بود و ذوالفقارخان برادر کوچکتر و نقش دستیار را برای برادرش ایفا می کرد.فرهادخان با سپاهی که از کرمانج های وطن پرست و پرشور همراه داشت ازبک ها را شکست داد و خراسان را به تصرف درآورد و امنیت را در بخش های شرقی ایران برقرار ساخت و در همان منطقه ساکن شد،شاه عباس هم به مقصود خود رسید زیرا در هر حال اگر کرمانج ها پیروز می شدند یا شکست می خوردند به نفع او بود.
شاه عباس که از قدرت گرفتن فرهاد خان هراسناک شده بود او و برادرش را ناجوانمردانه به قتل رساند. چنین شد که کردها در خراسان ساکن شدند. پس از زمان صفویه و حمله افغان ها شخصی به نام نادر قلی علم انتقام از افغانها را برافراشت و پس از سرکوب افغانها، پاکستان و هند را نیز به تصرف درآورد. بخش عمده ای از سربازان و سرداران سپاه نادر را کرمانج های ساکن خراسان تشکیل می دادند،پس از آنکه نادر نیز پایه های حکومت خود را محکم کرد به فکر زراندوزی افتاد و او نیز از جانب سران کرمانج نسبت به تاج و تختش هراسناک شد و تصمیم به قتل سران سپاه خود افتاد ولی این خبر زودتر به گوش سران کرمانج سپاه رسید و آنها شبانه نادر را در مکان استراحتش به قتل رساندند. این ضرب المثل که در قوچان بین کرمانج ها رواج دارد که می گویند: ما نادر را کشتیم حالا تو کی باشی که برای ما خط و نشان می کشی، از همین جا آمده است.
پس از نادر و سلسله اش کریمخان زند به حکومت رسید،در زمان او نیز کرمانج ها در سپاه حضور داشتند و سران سپاه کریمخان را کرمانج ها تشکیل می دادند،پس از کریمخان که آغا محمدخان به حکومت رسید، سران سپاه کریمخان که کرمانج بودند سر نافرمانی گذاشتند و هریک برای خود ادعای حکومت می کردند و بالاخره کارشان به جنگ با آغامحمدخان انجامید ولی گروهی از آنها از آغامحمدخان شکست خوردند و آغامحمدخان برای اینکه اجتماع کرمانج های خراسان را پراکنده سازد سران و خانواده هایی از آنها را به مناطق مختلف کوچ داد از جمله منطقه دماوند که گروهی از آنان در سربندان و گروهی در جابان و گروهای دیگری نیز در سرخده و خسروان سکنی گزیدند.
در ابتدا تعداد ده خانواده اصلی در سربندان سکنی گزیدند که سران آنها عبارت بودند از:
1- امیرگونه سلطان
2- بشیر
3- ذوالفقارخان
4- نوروز حاجی
5- علیخان سلطان
6- نصرالله بیک
7- علی مراد بیگ
8- حاج حسین
9- کربلایی محمدعلی
10- علیمردان خان
کتیبه هایی از زمان فتحعلیشاه قاجار وجود دارد که امیرگونه سلطان و ذوالفقار خان را همراه شاه در شکار نشان میدهد،یکی از این کتیبه ها در تنگه واشی نزدیک فیروزکوه است،یکی هم در رنه در شمال شهر دماوند بعد از تونل وانا است و در چشمه علی شهر ری نیز چنین کتیبه ای وجود دارد.
کانال تلگرام سربندان چه خبر
سفرنامه مازندران ناصرالدین شاه قاجار
مراسم عاشورا در سربندان
عکسی از روستای زیبا و سر سبز سربندان
آسیابهای سربندان
کلیدر
شناخت طبیعی روستا:
نظامات تقسیم آب در سربندان:
آموزش در سربندان قدیم :
خانم نجمه نجفی و خدمات او در سربندان
جستاری در مورد زبان کردی و گویشهای آن
سنگر رستم
نوروز مبارک
نارنج قلعه
[همه عناوین(26)][عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 6 کل بازدید :151022
سربندان روستایی خوش آب و هواست که ساکنان آن کرد و از نژاد کردهای شمال خراسان (کرمانج) هستند. این روستا مرکز دهستان ابرشیوه و از توابع دماوند می باشد که در 85 کیلومتری جاده تهران – فیروزکوه قرار دارد. در اینجا به معرفی این روستا می پردازیم. استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع و آدرس آن بلامانع است.
جامعه وبلاگ نویسان
کیلان
هنر(سردار اردلان)
فرهنگ و هنر و تاریخ ایران
فرهنگ هنر دل نوشته ها،راجع به کردهای خراسان و ادبیات
روستای کرد نشین چهل حصار
دختر ایل
عکسهایی زیبا از کردستان و ایران
تاریخچه کرد(آشنایی باتاریخ وفرهنگ قوم کرد )
ابرشیوه
روستای باغچق روستایی کرد نشین در خراسان
کردستان شرقی
کرمانج کرد غیور
گزیده های از تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام
کردهای ایران (هرجا کرد هست آنجا ایران است)
جاذبه های تاریخی و تفریحی اسفراین
کرمانج زنده است کرمانج زندگی کن
کوچ بزرگ کردان کرمانج و سربندان
سربندان روی خط(اخبار به روز شده سربندان)
انجمن فرهنگی و مدنی کردهای خراسان
سایت جامع گردشگری ایران
سربندان روی نقشه
نشریه الکترونیکی بلوط
کردهای قزوین
خشت خام(اشعار کرمانجی)
ایران
طرحی برای آینده
کرمانج زرمان(دانلود موسیقی کردی)
کرمانج
نشریه ارمغان خراسان شمالی
موسیقی محلی ایران(استاد حوروش خلیلی)
شهر من کرمانشاه
وبلاگ مهندس نجف زاده
کرمانج غیور قرچقه
الله مزار - نوای کرمانج زبانان شمال خراسان
قوچان
جیلارد
شغل آباد