"بهار سربندان"
باهارَ، جان باهارَ، جان باهارَ
سربندان کُ بهشت بواَ دوباره
تمام بو فصل سرما و زمستان
یِ وا من بعد وقت تلاش و کارَ
تمام، داران دَکن برگ و دانَ گل
دوینی جان گِرتیه دیسان دوباره
شو و رو بلبلان یکسر دَخونِن
یِ هر در دَنگ چوچِک، زیک و سارَ
دَان گل، قیصی و گیلاس و بادوم
اُلبولو، اُلوچه، به و سِیبِ باهارَ
دار بیدمشک و پیش پیشی کو هولِن
جَلابتر یِ تمام گل دانَ والّه
باهارَ، جان باهارَ، جان باهارَ
سربندان کُ بهشت بواَ دوباره
وا مُوقا کُ هَری چیا سِه گولِّک
دوینی سَرتِر یِ چولّه پَسارَ
اگر گولِّک فرِیوانتِر داغازی
یِ سینگِ پانُ و یا کُ اسب چالَ
گِرمه و بورانی و چلاب گولک
دوا درمان زِکّنِ بیکارَ
سِ گردش کُ هَری تا فکّ تنگه
دل ته نِ وگّری، وَچّن با حالَ
هفت کانی و چنارستان و درّه نودانی
ژورتر یِ اِیشِ تنگه آبشارَ
بَه هر در کانی و آوّ فِریوان
قشنگتر یِ تمام دَر مُرغَزارَ
جچیا تِیژه گل تنگس، گل پرچین،گُلاله
خِلیک سبز و قشنگه علف برّه
گل حسرت وَدَر کَتّیَه تَک توک
یِ درّه سِیبی و قُلقل، پیرزن قلعه
باهارَ، جان باهارَ، جان باهارَ
سربندان کُ بهشت بواَ دوباره
یِ فکّ دو آب کُ هَری تو ژورتِر
پِرتِر دَران دَوینی کما زارَ
اگر تَ شانس هَوِ وُ رِند بِگرّی
گُمبلک بان دَکه دیسان دوباره
کباب گُمبلک بوخی دوینی
بَمزّه تر یِ کباب و جوجه و بالَ
نِسام ککّی و سرخ پلنگان و بی بی چَه
مگسی و شنی و بابعلی تَلمکزارَ
اَمِرخانی و آب صَرفا و بَ دره زرشکی
آوِّ کانِی وان گپ تُنّه اصلا، بی مثالَ
چادریان کِیم کِیم لِدَخِن چادِر
یِ دره لُخی و خرپران و پازِر دره
چیا دَنگ کَبُ قِرّکِنِ رَش
بلندی بابعلی شون دالَ
خلاصش کُ چیا خِیلِک باحالَ
تمام سرسبز، تیژه گل گُلاله
باهارَ، جان باهارَ، جان باهارَ
سربندان کُ بهشت بواَ دوباره
وارَن چولّه زرین آباد تا لَم آب
کُ الان فصل کنگر و پِنجارَ
قِلاچَک، مَنگُلَه، شینگی و زَرگوک
یِ دَه دار و باغشاه و دو دارَ
دَوینی ژِنان گِره دانَ برپِشت
اَو کُ نَدیَّ، حیرانَ وا چه کارَ ؟
چَلاب بَ پنجار چولّه دَچسبِ
بهترین غذای خَلکِ وا دیارَ
باغِنِ چولّه جی یکسر بونَ گل
وارَن لذت بُوَن کُ حیفَ والّه
شونِ هر کس یِ بین مَ چونَ بطّالَ
خادِی بیامرزه کُ شونِ وان مزارَ
بَرَف بِن دور هَودو ، فامیلان و حوالان
بَ هَودو خوش بِن، دَوِنّی دَگذرِ والّه
ژِن و مِیر و خِزان تمام بَ هَودو
بِگرِّن و بِویژن و بکّنن کُ باهارَ
کَنّ و شادی وَ همیشگی بِ
کُ هر وقت شاد بِن اَب موقا باهارَ
باهارَ، جان باهارَ، جان باهارَ
سربندان کُ بهشت بواَ دوباره
بهزاد ذوالفقاری بهار سال 1395
برای دریافت اخبار روز سربندان به کانال تلگرام سربندان چه خبر بپیوندید.
https://telegram.me/sarbandanchekhabar
در اینجا بخشی از سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار به مازندران را مرور می کنیم. این سفر که در روز17 ذی قعده سال 1282 هجری قمری (مصادف با فصل بهار و ماه فروردین)، حدود 152سال پیش از امروز، از تهران به مقصد مازندان شروع شده، به روایت شخص ناصرالدین شاه و قلم خودش می باشد. بخشی که ما در اینجا به آن اشاره می کنیم مربوط به گذر شاه از منطقه دماوند و سربندان است. چنان که از متن سفرنامه پیداست شاه چندان حوصله نوشتن نداشته و خیلی مختصر مطالب را بیان کرده و از کنار آنها گذشته است. به هر حال خواندن این سفرنامه چندان خالی از لطف نیست.
روز پنجشنبه بیستوپنجم یک ساعت از دسته گذشته برخاستم پیرمردی پلوری که چند ماه قبل وقتیکه به فیروزکوه میرفتیم احوالات او را نوشته بودم آمدهاست. بسیار تعجّب کردم که از پلور تا اینجا با هوای سرد چه قسم آمدهاست. او را احضار کردم همان کلاه و کپنک و قبای ده ماه پیش از این را در تن داشت انعامی به او دادم. این پیرمرد صدوبیست سال دارد. بعد سوار اسب کهر شجاع الملکی شده با میرزا نظرعلی حکیمباشی و اشخاص معیّنه دیروزی صحبتکنان رفتیم. سلیمانخان که دیروز به تمسیان به جهت شکار کبک رفته بود میگفت کبک ندیدم اما در میان باغات یک گله ماده خوک دیدم. در صحرا بوته مثل برگ پیاز سنبل روئیدهاست. اعتمادالسلطنه میگفت گل سریش است اما گل نداشت بعد از این باید بیرون بیاید اگر این بوتها گل بدهد معرکه خواهد کرد کل صحرا از این گل خواهد شد.
صحرا امروز صاف و قشنگ است بوته دارد سوارخ ندارد و برای اسب دواندن خیلی خوب است. قدری که راه رفتیم به ناهار افتادیم. ملکمنصور میرزا و تیمور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. حکیم طولوزون روزنامه خواند هوا بسیار خوب بود بعد از ناهار به درشکه نشسته قدری رفته باز سوار اسب شدیم. ده آب سرد در پائین جلگه پیدا بود. درهایست که دهات زیاد در میان آن درهاست. والی ایوان کیف آن دره ممتد است. دهات گیلان، رادان، ساران، احمدآباد و غیره در آن دره واقعند. باز به درشکه نشسته قدری رفتیم دو باقرقرا آمده روبرو نشست. اسب خواستیم. اسب سفید تیمور میرزائی را آوردند سوار شده تفنگ فرانسه که از ته پر میشود دست گرفته راندم. همه تیپ و غیره به تماشا ایستاده بودند باقرقراها بد برخاستند تفنگ نینداختم منتظر بودم که باز برگردند. از پائین صحرا طرف دست راست خرگوشی در آمد قهرمانخان تفنگدار و اتباع میرشکار و سایرین چند اسب دوانده و از نزدیک تفنگ انداخته نزدند. خرگوش آمد طرف بالا ما اسب انداختیم و پرزور دواندیم تا به خرگوش رسیدیم در قیقاج با لوله اول سر تاخت زدم جابجا خوابید. بسیار خوب زدم بطریقی که مردم تعجب کردند. عینک از چشمم افتاد گم شد بعد به درشکه نشسته قدریکه رفتیم زمین سنگلاخ شد حرکت درشکه به صعوبت بود. از مقابل آینه ورزان و جاوان (جابان) گذشتیم آبشار آینه ورزان از کوه خوب سرازیر میآید. از جاوان رودخانه میآید به صحرا چهار سنگ آب داشت بعد رسیدیم به سربندان که ده معتبریست، رودخانه هم از آنجا میآمد شش سنگ آب داشت. اردو در سربندان امروز افتادهاست. محمّد صادق شکارچی یک میش زده بود آورد. میرشکار برای پیدا کردن شکار رفته بود دم سراپرده پیدا شد گفت چیزی ندیدم. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم. امروز راه پنج فرسخ بود. ورود به منزل کاغذهای صندوق عدالت را یحییخان، علیرضاخان، آقاعلی محقق و نورمحمّدخان در حضور خواندند و احکام نوشته شد. شب هوا قدری سرد شد بخاری آهنی آلاچیق اندرون را روشن کردند دود کرد آمدم در آلاچیق بیرون شام خوردم. بعد از شام قرق شد پیشخدمتها همه آمدند، یحییخان قدری روزنامه خواند بعد رفتم خوابیدم امروز میرزامهدیخوئی پیشخدمت و دومان معلمموزکانچی با موز کانچیهای مخصوص از شهر آمدند عصری موزکان زدند.
روز جمعه بیست و ششم صبح بسیار زود هنوز در رخت خواب بودم مهدیقلیخان غلام بچه باشی عرض کرد نوشتجات سپهسالار از طهران آمدهاست فرستادم از پیش یحییخان آورده خواندم. بعضی اخبار بیمزه مردمان رجاله نسبت به سپهسالار شهرت داده بودند او هم آنها را نوشته فرستاده بود. بسیار بدم آمد. میرزا هدایت مستوفی را احضار کرده قدری در باب محاسبات صندوقخانه و غیره با او حرف زدیم، بعد به اسب کهرخانزاد سوار شده راندیم. اشخاص معیّنه هر روزه را احضار کرده صحبت زیاد شد. قدری که راه رفتیم باغ شاه از دور پیدا شد. آنجا را خوب متوجه نشده خراب کرده بودند. از مستحفظ اول پس گرفته به آقا محمد تقیآبدار سپردم که دیوارهای آنجا را تعمیر نماید و اشجار زیاد غرس کند. تمام صحرا گل سریش بود. در عرض راه قبل از رسیدن به امینآباد که منزل این روزست قریّه میرآبادست (سیدآباد) که سادات دماوندی کاروانسرا، قلعه و حمام در آنجا ساختهاند. بسیار خوب محلی است به کار آینده و رونده میآید. بالای تپه مشرف به درّه واقع شدهاست. از کوه به قدر دو سه سنگ آب میآید. بعد از میرآباد به کاروانسرای دیگر رسیدیم. میگفتند اهالی آرو که یکی از دهات معتبر و سمت چپ راه پشت کوه واقع شده ساختهاند. در این بین شکارچیها میشی را شکار کرده آورده بودند. معلوم شد که در سقز درّه آن را صید نموده بودند. عبور ما امروز از سره بند دلیچای بود که از آنجا الی منزل در قلّه کوهها و دامنهها درخت ارس دیده میشد. در کوههای طرف دست چپ و زمینهای طرف دست راست برف زیاد بود به خصوص از میرآباد به آن طرف به طوری که عینک برفی لازم شد. بعد از ناهار جواب عرایض سپهسالار را که صبح آورده بودند مفصلاً نوشته دادم چاپار برد. هوا نسبت به سایر روزهای دیگر گرم بود، سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. راه امروز دور و بد بود به طوریکه کالسکه را از میرآباد الی امین آباد بواسطه پست و بلندی راه به صعوبت آوردند امّا الحمدالله هوا صاف بود. بعد از ورود به منزل نوشتجات صندوق عدالت را خواسته جواب هر یک را دادم.
نکاتی که ناصرالدین شاه درسفرنامه خود در مورد سربندان به آنها اشاره کرده یکی آب زیاد آن است (شش سنگ آب دارد) و دیگری باغشاه که از قبل در سربندان وجود داشته و بعلت نگهداری بد تخریب شده بود و شاه مسوولیت آن را به آقا محمد تقی آبدار سپرده تا آن را تعمیر کرده و در آن درخت بکارد. باوجود اینکه شاه یک شب در سربندان اردو زده و خوابیده، در مورد بزرگان و افراد سرشناس سربندان که با او ملاقات داشته اند و نیز در مورد مردم سربندان و وضعیت خانه های روستا و مواردی از این دست به چیزی اشاره نکرده. نکته قابل توجه دیگر پوشیده بودن صحرا از گل گیاه سریش (گولک به زبان سربندانی) است که توجه شاه را به خود جلب کرده است.
در گذشته مردم برای آرد کردن گندم از آسیاهای بادی یا آبی استفاده میکردند.در مناطقی که رودخانه و جریان آب مناسب و فراوان وجود داشت از آسیاهای آبی برای آرد کردن گندم و جو استفاده میشد. سربندان با توجه به اینکه دارای سرچشمههای فراوان و رودخانهای دائمی است در گذشته دارای سه آسیای آبی بود که با جریان آب به حرکت در میآمدند و گندم اهالی روستا و حتی روستاهای اطراف را آرد میکرند.
اولین آسیا در خارج از روستا و در قسمت بالا دست رودخانه قرار داشت که اکنون بقایای دیوارهای فروریخته آن در کنار قلمستان باقی مانده است. سنگ این آسیا، سنگی بزرگ بوده که نیمه شکسته یکی از آنها هنوز هم در کنار ساختمان و دیوارهای کاهگلی فرو ریخته آسیا به چشم میخورد.این آسیا در کنار رودخانه قرار دارد و در گذشته از فاصلهای حدود دویست تا سیصد متر بالاتر آب را به یک جوی مخصوص هدایت میکردند تا به سمت آسیا رفته و پرههای چوبی را به حرکت درآورد.
آسیای دوم که به آسیای وسط یا آسیای داخلی معروف است در بالا دست روستا قرار داشته و آب از ارتفاعی حدود دو تا سه متر به پایین میریخت و سنگ آسیا را به حرکت در میآورد.
آسیای سوم هم کمی پایین تر از آسیای وسط قرار داشت که ساختمان آن تا سالهای اخیر موجود بود که اکنون آن نیز خراب شده است.
سیستم آرد کردن گندم به این صورت بود که در بالای سنگ آسیا سکویی بود که به ظرفی چوبی ختم میشد که شیب کمی داشت و مقدار زیادی گندم را در آن میریختند، در انتهای این ظرف شیبدار ناودانی چوبی بود که گندم را کمکم به بین سنگهای آسیا هدایت میکرد و سنگبالایی آسیا توسط نیروی آبی که با فشار به پرههای چوبی تعبیه شده در زیر آن برخورد میکرد به حرکت درمیآمد و گندم را آرد میکرد.سنگ زیرین نیز ثابت بود و سنگ بالایی متحرک و تمام فشار و سنگینی هم روی سنگ پایینی بود ولی سنگ بالایی همواره درحال چرخش صدا تولید میکرد و گویی همواره در حال شکوه و شکایت بود و گویا ضرب المثل معروف "مرد آن است که در کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیا باشد" از اینجا گرفته شده.
مزد آسیابان هم سهمی از همان آردی بوده که صاحب گندم آرد میکرد و مقدار آن در دوران مختلف متفاوت بوده است. از طرفی هنگام آرد کردن گندم غباری که از آرد بر میخواسته (آردی بسیار نرم ومرغوب) و در کنارهها و پشت سنگ آسیا جمع میشده هم متعلق به آسیابان بود. ولی به هر حال آسیابانی شغل چندان آسان پردرآمدی نبوده.
وقتی که آسیا تازه ساخته شده یا سنگ آن بر اثر چرخش مداوم فرسوده میشد، لازم بود که سنگی جدید برای آن فراهم شود. ابتدا سنگی مناسب از نظر جنس و استحکام برای آن در کوه در نظر میگرفته میشد و سنگتراشی در همان محل آن را تراش میداد و به شکل و اندازه مورد نظر در میآورد و وقتی که سنگ آماده میشد روزی تعیین میگردید و تعدادی حدود چهل نفر از مردان قوی هیکل روستا چوب بزرگ و محکمی را برداشته و به محلی که سنگ در آنجا بود میرفتند و چوب را از سوراخ وسط سنگ رد کرده و آن را طی مراسمی با صلوات و ذکر نام خدا و امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) تا محل آسیا حمل کرده و آن را در جای خود قرار داده، نصب میکردند.
از معایب آسیا های آبی قدیمی این بود که کار به کندی صورت میگرفت. مثلا برای آرد کردن یک خروار گندم( معادل سیصد کیلو) چیزی حدود بیشتر از یک شبانه روز زمان لازم بود، که آسیا های برقی و موتوری جدید این کار را بسیار سریعتر انجام میدادند. اما یکی از عیوب بزرگ آسیا های برقی این است که آردی که تولید میکنند چون با سرعت تولید شده بر اثر اصطکاک داغ میشود و روغن گندم و بسیاری از مواد مغذی و ویتامینهای موجود در آن بر اثر این حرارت از بین میرود اما این مشکل در آسیاهای آبی وجود نداشت و نان تهیه شده از آردی که از آسیای آبی گرفته شده بود طعم و مزه و کیفیت بهتری داشت.
با ایجاد نانواییهای امروزی نان پختن نیز که یکی از کارهای روزمره زنان روستا بود کم کم حذف شد و پختن نان بصورت تفننی درآمد و محدود به مراسمی مانند عروسیها،هنگام عید نوروز یا عاشورا جهت اطعام عزاداران شد.
کلیدر در اصل نام کوهپایه ای در شما نیشابور است و نیز نام رمانی که توسط محمود دولت آبادی به نگارش در آمده است. داستان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد به نام مدیار عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.
پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.
چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد. او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین
داستان چنین آغاز می شود:
اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده اند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بوده اند، خوشایند و نا خوشایند. اما اینکه چرا چنین چشم هاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی دانستند. مارال دختر کرد دهنه اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می رفت. گونه هایش برافروخته بودند. پولکهای کهنه برنجی از کناره های چارقدش به روی پیشانی و چهره گرد و گر گرفته اش ریخته بودند و با هر قدم پولک ها به نرمی دور گونه ها و ابروهایش پر می زدند. سینه هایش فربه و خوب برآمده بودند، چنان که دو کبوتر بی تاب می خواستند از یقه اش بیرون بزنند.بالهای چارقد مارال رویشان را پوشانده بود و سینه ها در هر تکان بی تابانه موج می زدند و شلیته بلندش با هر گام نیم چرخی به دور ساقهای پوشیده در جورابش می زد.چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چون قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام بر میداشت که تو پنداری پهلوانیست به سرفرازی از نبرد بازگشته. هم اسب سیاهش(قره آت) چنان گردن گرفته و سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابام می خواباند که انگار بر زمین منت می گذاشت و به انچه دورش بود فخر می فروخت.
مارال که دختر عبدوس دایی بزرگ گل محمد است در ادامه داستان به همسری گل محمد در می آید و باید گفت که چنین زنی را چنین مردی شایسته است.
کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.
دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت جماعت از خود بیگانه شده است. تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است. هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟
پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:
تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بار شکم این مملکت بوده ایم.
خاطره کشته شدن گل محمد و اطرافیانش هنوز هم در اذهان مردم هست. چه بسیار زنانی که از زبان مادر گل محمد (بلقیس) شعرهایی را موقع ریسیدن پشم و پنبه، دروی گندم یا لالایی برای فرزندانشان زیر لب زمزمه
می کنند.
کو جرق و جرق شمشیرت، ننه گل محمد
کو درق و درق هفت تیرت، ننه گل محمد
کو اجاقت، کو اتاقت، ننه گل محمد
کو برارای قلچماقت، ننه گل محمد
او تخم مرغای لای نونت، ننه گل محمد
آخر نرفت نوش جونت، ننه گل محمد
قد بلندت شوه رفت، ننه گل محمد
زن قشنگت بیوه رفت، ننه گل محمد
فشنگ دبند قطار قطار، ننه گل محمد
وخ بار به جنگ سبزوار، ننه گل محمد
الهی بمیره قاتلت، ننه گل محمد
خنک رو دل مادرت، ننه گل محمد
اخیرا یکی از بازدید کنندگان فرهیخته و خوش ذوق وبلاگ به نام سرکار خانم مهناز اکبری که دانشجوی جغرافیای شهری – انسانی، پژوهشگر جفرافیا هستند منت گذاشته و مطالبی را در اختیار بنده قرار دادند که در مورد روستای سربندان و دهستان ابرشیوه است که بیشتر جنبه علمی و آکادمیک دارد. به خاطر این ابراز لطف از ایشان صمیمانه سپاسگزاری می کنم.
مطلب ایشان با نام خودشان در اینجا آورده شده است:
1- موقعیت جغرافیایی روستا:
روستای سربندان جزء استان تهران، از توابع شهرستان دماوند، بخش مرکزی و دهستان ابرشیوه می باشد. این روستا از شمال به رشته کوه های البرز، از غرب به روستای جابان و از شرق و جنوب به اراضی باغی محدود می شود. روستای سربندان از لحاظ موقعیت جغرافیایی در 52 درجه و 18 دقیقه طول جغرافیایی و35 درجه و 38 دقیقه عرض جغرافیایی،با ارتفاع 2240 متراز سطح دریا واقع شده است.
فاصله روستای سربندان تا شهر دماوند حدودَ 25 کیلومتر و تا شهر تهران 70 کیلومتر می باشد. این سکونتگاه در یک پهنه جغرافیایی کوهستانی و کوه پایه ای استقرار یافته است.
2- آب و هوا و اقلیم روستا:
با توجه به اینکه روستای سربندان در شرق شهرستان دماوند واقع شده است، وضعیت اقلیمی آن با وضعیت اقلیمی شهر دماوند و روستاهای همجوار مشابه است.در نتیجه با در نظر گرفتن اطلاعات موجود به بررسی ویژگیهای اقلیمی این روستا می پردازیم.
روستای سربندان یک منطقه کوهستانی و در دامنه های جنوبی کوه های البرز قرار دارد دارای آب و هوایی از نوع سرد و خشک کوهستانی با تابستانهای معتدل و ملایم و زمستانهای بسیار سرد می باشد. میزان بارش در این روستا بعلت کوهستانی بودن و قرار گرفتن در دامنه جنوبی البرز نسبتاَ بالاست. چگونگی وزش باد با موقعیت جغرافیایی و چهره کلی عوارض و پستی و بلندیها در ارتباط تنگاتنگ می باشد. جریان هوای شمال و شمال غربی که از مهر ماه شروع و تا اواسط بهار ادامه دارد موجب ریزش باران و حاکمیت هوای سرد در منطقه می گردد و جریان هوای گرم و خشک که از اواسط بهار شروع تا اواخر تابستان ادامه پیدا می کند از ناحیه کویری ایران به منطقه جریان دارد البته وجود کوه های گنبدی شکل و باغهای بزرگ و سر سبز تا حدودی از گرمای آن می کاهد ولی باز هم تأثیر می گذارد. وجود دره های بزرگ و کوچک، رودهای دائمی در روزها و شبها جریان نسیم کوه به دره، دره به کوه به خوبی حس می گردد. جریان عمومی باد موجود در منطقه بادهای غربی می باشد. 3 عامل مهم ارتفاعات، دشت کویر و بادهای باران آور غربی نقش عمده ای در تعیین آب و هوای روستای سربندان دارند . این روستا در فصول سرد متأثر از سیستمهای شمالی، شمال غربی و جنوب می باشد این امر سبب شده که آب و هوای آن در زمستان سرد و خشک و در تابستان نیز بعلت پیشروی آب و هوای گرم و خشک همراه با غبار در هوا می باشد البته وجود این 2 جریان آب و هوا موجب تعدیل هوا در کلیه فصول سال نیز شده است.
دما:
در محدوده مورد مطالعه میانگین حد اقل دما در سال 2/4 درجه سانتیگراد و میانگین حد اکثر دما در سال 3/24 درجه سانتیگراد و اختلاف میانگین حد اقل و حد اکثر دما در سال 1/20 درجه سانتیگراد می باشد. حداقل مطلق دما در 5/26- درجه سانتیگراد و حد اکثر مطلق در تیر ماه 5/48 درجه سانتیگراد و اختلاف حد اکثر و حد اقل مطلق در ماه 75 درجه سانتیگراد می باشد.
رطوبت نسبی:
ترکیب عوامل اقلیمی مانند درجه حرارت، رطوبت نسبی و جریان هوا بر انسان تأثیر می گذاشته و با آسایش فیزیکی او در ارتباط است. با توجه به آزمایشهای محققین طی سالیان متمادی و بررسی مقدماتی که از ساکنین مناطق مختلف در طول سال انجام شده، محقق است که دمای 24 درجه سانتیگراد و رطوبت نسبی در حدود 50 درصد در فصل تابستان برای 98 درصد افراد مطلوب است، در حالتی که در زمستان برای 97 درصد درجه حرارت 21 درجه سانتیگراد و رطوبت نسبی 50 درصد مطلوب می باشد، در محدوده مورد مطالعه بالاترین میزان رطوبت هوا در آذر ماه و پایین ترین میزان آن در تیر ماه می باشد.
توده های هوایی و باد غالب:
تو ده های هوایی در زمستانها، مدیترانه ای از غرب، قطبی بری و قطبی شمالی از سمت شمال غربی و قطبی بحری از شمال غرب و در تابستانها بری تر و پیکان نشأت گرفته از کویر ایران و یا صحرای عربستان می باشد. همچنین جریان توده های هوای بحری تر و پیکان گرم و مرطوب در تابستانها از سمت شمال غرب و یا جنوب شرق به صورت اتفاقی گزارش شده است. جهت باد غالب سالانه(گلباد) غربی و جنوب شرقی است.
3- عوارض طبیعی و ژئومورفولوژیکی اطراف روستا:
این روستا از لحاظ نا همواری به گونه ای است که قسمت شمال آن را کوه های کم ارتفاع احاطه کرده و خود روستا واقع در دشت وسیع با شیب ملایم است که دارای چشمه هایی در قسمتهای بالایی روستا و همچنین از وجود یک عارضه ویژه دریاچه با آب شیرین موسوم به دریاچه تار بهره مند می باشد(طرودی،ناصر،آثار تاریخی دماوند،ص180) که مناطق پایین را توسط آنها آبیاری می کنند و آب کشاورزی روستا البته روستاهایی که بیشتر در آن محدوده هستند را تا حدودی تأمین می کند. بخش داخلی روستا درختهای زیادی به صورت پراکنده به چشم می خورد که باعث طراوت محیط روستا می شود ودر بخشهای جنوبی روستا بخش باغبانی و زراعت روستا واقع شده است.پدیده ی غالب در محیط وجود کوه های کم ارتفاع فراوان است به طوری که بعضی از روستا ها کاملاَ واقع در وسط کوه یا در بالای کوه می باشند که از تعداد جمعیت کمی برخوردار است .روستای سربندان از لحاظ ژئومورفولوژیکی در منطقه کوهستانی و در یک محدوده دارای شیب استقرار یافته است. به لحاظ طبیعی عوارضی همچون رودخانه و اراضی جنگلی در محدوده روستا مشاهده می شود. از نظر وضع طبیعی آبادی جزو مناطق کوهستانی می باشد.
4- منابع تأمین آب آشامیدنی و آب کشاورزی روستا:
آب آشامیدنی روستای سربندان توسط چشمه(بیشتر در بخش شمالی روستا) و چاه(بیشتر در بخش جنوبی روستا) تأمین می شود. آب چشمه بوسیله لوله کشی به منبع آب روستا منتقل می شود و پس از ذخیره در منبعی با ظرفیت 100000 متر مکعب، از طریق شبکه های لوله کشی به واحدهای مسکونی منتقل می شود.تأسیسات مربوط به آب شرب روستا تحت پوشش سازمان آب و فاضلاب روستایی می باشد. این روستا با تنگنای آب شرب بویژه در فصل تابستان روبرو می باشد از طرف دیگر تأسیسات و لوله های توزیع کننده آب دچار فرسودگی شده و ترمیم آنها لازم بنظر می رسد. آب اراضی کشاورزی روستا از طریق آب رودخانه ها تأمین می شود.
5- محدوده اراضی کشاورزی و منابع طبیعی:
بر اساس اطلاعات اخذ شده از مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان دماوند، 1400 هکتار اراضی زراعی و باغی در سطح روستای سربندان وجود دارد. این اراضی بطور پراکنده در اطراف روستا وجود دارد و بیشترین سطح اراضی کشاورزی در شمال غربی روستا واقع شده است.
نویسنده: مهناز اکبری،دانشجوی جغرافیای شهری – انسانی، پژوهشگر جفرافیا
در گذشته از آنجایی که شغل مردم بویژه در روستا ها کشاورزی و دامداری بوده و هر دو اینها نیاز به آب دارد و کشور ما ایران نیز یکی از مناطق کم آب و خشک در جهان است مسئله آب و تقسیم آن از اهمیت زیادی برخوردار بوده و هست.
همانطور که در نوشته های قبلی بیان کرده بودیم اقوام کرمانجی که به سربندان آمدند در قالب ده خانواده یا ایل بزرگ بودند که هرکدام از این ده خانواده نیز به نوبه خود دارای زیر مجموعه هایی بودنده اند.نمایندگی هر ایل بر عهده یک نفر بعنوان بزرگتر آن ایل بوده که او را "سر پنج" نیز می نامیده اند. بنابراین آب سربندان را که از رودخانه تامین می شده و رودخانه نیز خود از چشمه های بسیاری که در کوه های بالادست روستا قرار دارد تامین می شود در قدیم به ده قسمت تقسیم کرده بودند به این صورت که در هر روز که بیست و چهار ساعت باشد آب برای آبیاری و استفاده کشاورزی در اختیار یک ایل قرار بگیرد و بنابراین آب بصورت ده روز یک بار چرخشی بوده است، که به اصطلاح رایج در گذشته گزک ده روزه بوده است.
البته در قدیم که سیستم آب لوله کشی هنوز احداث نشده بود استفاده آب آشامیدنی اهالی نیز از همان آب رودخانه بوده که آن را با ایجاد جوی های آب درون روستا جاری کرده بودند و استفاده از آب برای همه اهالی جهت پخت و پز و آشامیدن و مصرف روزمره در هیچ زمانی منع نداشته است.
بنابراین این نظام گردش ده روزه آب، تا زمان ناصرالدین شاه قاجار همچنان برقرار بوده تا اینکه طی اتفاقاتی که شرح آن مفصل است، چهار روز آب هم به تصرف شاه و باغشاه در می آید و از آن به بعد گردش آب در سربندان می شود چهارده روز یک بار (ده روز برای روستا و چهار روز برای باغشاه) و هنوز هم این روند اجرا می شود.
برای رسیدگی به امور تقسیم آب و برقراری نظم در استفاده از آن و ... هر ساله فرد یا افرادی بعنوان مسئول رسیدگی به این امور انتخاب می شوند که در اصطلاح محلی به آنها میرآب گفته می شود.
البته در سالهای اخیر با افزایش سطح زیر کشت زمین ها که اغلب باغ می باشد آب رودخانه برای زمین هایی که جدیدا زیر کشت رفته اند کافی نیست و از اینرو تعداد زیادی چاه جهت آبیاری زمین های کشاورزی و باغ ها حفر شده است که استفاده از منابع زیر زمینی آب همچنان در حال افزایش است و اگر این مصرف بی رویه ادامه باشد مضرات خاصی از قبیل فرونشستن زمین، زمین لرزه و ...را در پی خواهد داشت.امید است که مسئولین مربوطه به این موضوع رسیدگی کنند و کشاورزان را به استفاده از روش های آبیاری مدرن نظیر آبیاری قطره ای که هم سطح زیر کشت را افزایش می دهد و هم باعث صرفه جویی در مصرف آب می شود تشویق کنند.
همان طور که می دانیم زمانی که سیستم آموزش و پرورش جدید وجود نداشت مردم در مکتب خانه ها تحت آموزش قرار می گرفتند و با سواد می شدند.حتی تا این اواخر و بعد از تاسیس دارالفنون بعنوان یک مدرسه سبک جدید هنوز هم کم و بیش مکتب خانه ها مخصوصا در شهر های کوچک و روستا ها برپا بودند.. در سربندان نیز در قدیم مکتب خانه ای وجود داشت که مردم فرزندان خود را برای تحصیل علم به آنجا می سپردند تا خواندن و نوشتن و حساب بیاموزند.
برای بسیاری از مردم سربندان نام "کربلایی محمد ابراهیم" نامی آشناست. او صاحب مکتب خانه بود و به بچه ها سواد می آموخت. در باره او گفته شده که او خود در ابتدا بی سواد بود و خواندن و نوشتن نمی دانست.ولی خوابی
می بیند و تصمیم می گیرد که پای پیاده به زیارت امام حسین(علیه السلام) به کربلا برود.پس از این سفر بوده که چشمه حکمت از قلب او بر زبانش جاری می شود و او که تا آن زمان خواندن و نوشتن نمی دانست با سواد می شود و قرآن را از حفظ می خواند و برای اینکه زکات علم خدادادی خود را بپردازد به آموزش مردم می پردازد.
محل مکتب خانه او در کنار خانه خودش در کناره غربی رودخانه بود که تا این سال ها بقایای آن وجود داشت ولی به تازگی در طرح تعریض راه کنار رودخانه خراب شد.
در مورد اینکه قبل از اوآیا کسی بوده که در سربندان به مردم علم بیاموزد یا نه، اطلاعی در دست نیست ولی گفته شده که مردم برای علم آموزی نزد شخصی به نام کربلایی میرزا عباس سرخده ای می رفتند که او نیز در زمان خود شخصی عالم بوده است.
دستنوشته های کربلایی محمد ابراهیم بصورت اسناد خرید و فروش یا صلح نامه ها و... هنوز هم در دست مردم دیده می شود که دارای خطی ساده زیبا و خوانا است بر خلاف دیگر دستنوشته هایی که از آن دوران به جا مانده که خواندن آنها بسیار سخت است به راحتی خوانده و فهمیده می شود.
بعد از فوت کربلایی محمد ابراهیم آموزش مکتب خانه ای دیگر ادامه پیدا نکرد و با هماهنگی نمایندگان روستا با دولت وقت، معلم به سربندان فرستاده شد و نظام آموزش و پرورش به سبک جدید در سربندان آغاز بکار کرد.
کانال تلگرام سربندان چه خبر
سفرنامه مازندران ناصرالدین شاه قاجار
مراسم عاشورا در سربندان
عکسی از روستای زیبا و سر سبز سربندان
آسیابهای سربندان
کلیدر
شناخت طبیعی روستا:
نظامات تقسیم آب در سربندان:
آموزش در سربندان قدیم :
خانم نجمه نجفی و خدمات او در سربندان
جستاری در مورد زبان کردی و گویشهای آن
سنگر رستم
نوروز مبارک
نارنج قلعه
[همه عناوین(26)][عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 17 کل بازدید :151180
سربندان روستایی خوش آب و هواست که ساکنان آن کرد و از نژاد کردهای شمال خراسان (کرمانج) هستند. این روستا مرکز دهستان ابرشیوه و از توابع دماوند می باشد که در 85 کیلومتری جاده تهران – فیروزکوه قرار دارد. در اینجا به معرفی این روستا می پردازیم. استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع و آدرس آن بلامانع است.
جامعه وبلاگ نویسان
کیلان
هنر(سردار اردلان)
فرهنگ و هنر و تاریخ ایران
فرهنگ هنر دل نوشته ها،راجع به کردهای خراسان و ادبیات
روستای کرد نشین چهل حصار
دختر ایل
عکسهایی زیبا از کردستان و ایران
تاریخچه کرد(آشنایی باتاریخ وفرهنگ قوم کرد )
ابرشیوه
روستای باغچق روستایی کرد نشین در خراسان
کردستان شرقی
کرمانج کرد غیور
گزیده های از تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام
کردهای ایران (هرجا کرد هست آنجا ایران است)
جاذبه های تاریخی و تفریحی اسفراین
کرمانج زنده است کرمانج زندگی کن
کوچ بزرگ کردان کرمانج و سربندان
سربندان روی خط(اخبار به روز شده سربندان)
انجمن فرهنگی و مدنی کردهای خراسان
سایت جامع گردشگری ایران
سربندان روی نقشه
نشریه الکترونیکی بلوط
کردهای قزوین
خشت خام(اشعار کرمانجی)
ایران
طرحی برای آینده
کرمانج زرمان(دانلود موسیقی کردی)
کرمانج
نشریه ارمغان خراسان شمالی
موسیقی محلی ایران(استاد حوروش خلیلی)
شهر من کرمانشاه
وبلاگ مهندس نجف زاده
کرمانج غیور قرچقه
الله مزار - نوای کرمانج زبانان شمال خراسان
قوچان
جیلارد
شغل آباد